🔹جاده های کردستان آن قدر نا امن بود که وقتی می خواستی از شهری به شهر دیگر بروی ، مخصوصا توی تاریکی باید گازش را میگرفتی ، پشت سرت راهم نگاه نمیکردی..!💐 اما زین الدین 🌹که همراهت بود ، موقع اذان ، باید می ایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند...اصلا راه نداشت..بعد شهادتش یکی از بچه ها خوابش رو دیده بود ؛💐 توی مکه داشت زیارت میکرد.یک عده هم همراهش بودن. گفته بود :«تو اینجا چیکار میکنی؟؟» جواب داده بود :«به خاطر نمازهای اول وقتم ، این جا هم فرمانده ام »🔹